بابا نان داد
مامان آب.
آن مرد با ۲۰۶ آمد...
مامان با...
در میان نگاه ماه
سری بر ابتدای دو دست کفن شد
و اشکهای سرد پدرم...
اندکی باران را بر شیشه کوفت
***
از دیروز
بابا نان نداد
مامان آب و نان داد
بابا با خاک رفت
و هر شب از کنار خواب ما میرفت
مامان با...
سلام
وبلاگ قشنگ وجالبی داری
خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن!
خوشحال میشم!!!
درود.
زیباست این حکایت تلخ و فقط کسانی درکش میکنند که در بطنش بوده اند!
پیروز باشی هم کلاسی!
خیلی نامردن ای مردم ۲۰۶ دار و این زنایی که سوار میشن
salaaaaaaaaaaaaam vali chera baba gusht hasho khodesh khord