به یاد هیچ نقشه ای نخواهد ماند
خیابانهایی
که در آن نفس می کشیم
نه سرک های سوخته ی "غزنین"
نه سنگفرش های تاریک "مسکو"
نه حتی این شهر
فرقی نمی کند کجا دستانم را میان انگشتانت می فشاری
و به لبهایم خیره می مانی؟
فرقی نمی کند
کجا
کنار چه رنگ پرچمی
می ایستی
سردت می شود
و دو پیاله قهوه ی داغ سفارش می دهی؟
چشم هایم را می بندم
گلویت
بوی خون تازه می دهد
کنار هر ساحل که می رسیم
زخم هایم را می شویم
و گلویت
هر روز
بوی خون تازه می دهد
فرقی نمی کند
نه این نقشه ها به یادمان خواهند آورد
نه این پرندگان گرسنه چشم
که بوسه هایمان را
میان خود تقسیم می کنند
و در باد ها گم می شوند
فرقی نمی کند
تنها می خواهم
لبهایم
برگلویت بمانند
گلویت
که بوی خون تازه می دهد هر روز.
گلویت
که در حافظه ی هیچ کتاب تاریخی نخواهد ماند.
گلویت
که لبهای من
زبان من
که بوی خون تازه می دهد هر روز.
سلام
وبلاگ جالبی داری..
هم محیطش جالبه هم مطالبش...
امیدوارم همینطور موفق باشی و ادامه بدی..
تنفر از هر چه
هر چه چی ؟!
هر چه که
هر چه که چی ؟!
هر چه که دور من
دور تو چی ؟!
هیچی ! هیچی ...
آره هیچی یعنی همه چی ...
...
ماها همون راننده های کوچیکی هستیم که پشت هم رو می گرفتیم و دنیا رو دور می زدیم هنوز داره توی گوشم رژه می ره
هو هو چی چی
هو هو چی چی ؟
چی چی ؟
من من !
تو تو !
ما ما !
عوض شدیم (نخواهم شد) هو هو چی چی !
...
خودم خویشتن رو غافلگیر می کنم با اون قدرتی که تا چند روز نمی تونم خودم رو جمع و جور کنم و می دونم که می گن چه بی شعور...
...
تصویرهای خیلی خوبی وقتی داشتم" یاد" رو می خوندم درونم شکل گرفت مخصوصا این چند تا :
کنار چه رنگ پرچمی
می ایستی
سردت می شود
و دو پیاله قهوه ی داغ سفارش می دهی؟
یا
نه سنگفرش های تاریک "مسکو".
...
راستی" یک عاشقانه آرام" نادر ابراهیمی رو حتما بخون ...
درود
چی بگم از این شروع که همیشه آغاز یه پایانه.
آره بهتره هیچوقت چیزی شروع نشه تا پایانش عذاب آور نشه.
سخته عادت کردن به چیزایی که میدونی یه روزی تموم میشن.
بگذریم.
پیروز وشاد باشی.